همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

آزمایش زندان استانفورد

در تابستان سال 1971 دکتر فیلیپ زیمباردو از دانشگاه استانفورد تصمیم گرفت به اتفاق یک تیم تحقیقاتی، آزمایشی رو بر روی تعدادی دانشجو که قرار بود نقش زندانی و زندانبان رو ایفا کنند انجام بده. دکتر زیمباردو با انجام این آزمایش می خواست دلیل بدرفتاری در زندانهای امریکا رو پیدا کنه.

زیمباردو و تیمش، زیرزمین دانشگاه روانشناسی رو به صورت زندان در آوردند. زیمباردو سرپرست زندان و یک نفر از اعضای تیم تحقیقاتی، رئیس این زندان شد، زیمباردو با اداره ی پلیس محلی صحبت کرد و اونا قبول کردند در انجام این آزمایش با او همکاری کنند.

در مرحله ی بعد تیم تحقیقاتی در روزنامه های محلی درخواست دادند و اعلام کردند که برای انجام یک آزمایش روانشناسی،  به تعدادی داوطلب واجدالشرایط نیاز دارند و بابت این همکاری، روزی 15 دلار به این افراد پرداخت می کنند.

75 نفر اعلام آمادگی کردند، از بین متقاضیان 24 نفر انتخاب شدند، این 24 نفر از لحاظ سلامت جسمی و روحی در حد بسیار نرمال و خوبی قرار داشتند، همگی باهوش و از لحاظ عقلی بالغ بودند، سفیدپوست و دانشجو بودند و هیچ کدوم سابقه ی زندان نداشتند.

با این افراد صحبت شد و بهشون گفتند که قراره اونا رو به صورت تصادفی و شانسی(شیر یا خط) به دو گروه 12 نفره تقسیم کنند، گروه اول نقش زندانی رو ایفا می کنند و گروه دوم نقش زندانبان رو.

بعد از اینکه این دو دسته انتخاب شدند، زندانی ها رو فرستادند خونه و بعد به صورت غیرمنتظره، اونها رو در مقابل دیدگان متعجب خودشون و همسایه هاشون، دستگیر کردند و بهشون دستبند و چشمبند زدند و با ماشین پلیس، اونا رو به زندان مصنوعی منتقل کردند.

به محض ورود به زندان، زندانی ها رو لخت کردند، مایع ضد شپش روشون ریختند، یک روپوش گَل و گشاد که پشت و جلوش شماره ی زندانی نقش بسته بود و یک کلاه تنگ (کلاه جوراب نایلونی) تنشون کردند، یک زنجیر به پاشون بستند تا اونا فراموش نکنند که زندانی اند  و بعد هم ازشون عکس گرفتند.


http://s3.picofile.com/file/8194229542/spic24.gif


زندانبانها رو هم از قبل توجیه کردند و بهشون گفتند به هیچ وجه حق ندارند زندانی ها رو بزنند، ولی می تونند اونا رو بترسونند و کاری کنند که حوصله شون سر بره،زندانی ها نباید در زندان حریم شخصی داشته باشند و باید بدونند که قدرت دست زندانبانهاست و اونا هیچ قدرتی ندارند.

بعد به زندانبانها یونیفرم‌های خاکی رنگ، باتوم، سوت، و عینک‌های آینه‌ای دادند. زندانبانها از همون روز اول برای تنبیه زندانی ها از حرکت شنا استفاده کردند.

 روز اول هیچ اتفاقی نیفتاد، اما روز دوم زندانی های سلول شماره ی 1 شورش کردند و با تختخوابهاشون در سلول رو مسدود کردند و کلاههاشونو در آوردند و شماره ی روی لباس هاشونو کندند.

زندانبانها که به صورت شیفتی، کار رو بین خودشون تقسیم کرده بودند، به این نتیجه رسیدند که تعدادشون برای سرکوب این شورش، کمه. تعدادی از زندانبانهای شیفت های بعد به صورت داوطلبانه، به کمک زندانبانهای دیگه آمدند تا شورش رو سرکوب کنند.

زندانبانها با کپسول‌های آتش نشانی به زندانی ها حمله کردند و جریان دی‌ اکسیدکربن رو به سوی زندانی‌ها نشانه گرفتند تا پوستشون رو یخ کنند و اونا مجبور بشن از درها فاصله بگیرند، بعد با کمدهای 60 در 60، سلولهای انفرادی درست کردند و شورشی ها رو به این سلولها منتقل کردند و شروع به آزار و ترسوندن اونا کردند.

زندانی هایی رو که در شورش نقش نداشتند، به یک سلول ویژه که شرایط بهتری داشت منتقل کردند و به عنوان پاداش به اونا اجازه دادند از دستشویی استفاده کنند و مسواک بزنند و به جای غذای حاضری به اونا غذای بهتری دادند، اما زندانی ها از گرفتن این غذا خودداری کردند و گفتند می خوان مثل بقیه ی زندانی ها باشند.

بعد از نصف روز بدون هیچ دلیلی، جای تعدادی از زندانی های خوب رو با زندانی های بد عوض کردند، این کار باعث شد زندانی ها به همدیگه بی اعتماد بشن و فکر کنند بعضی ها خبرچین هستند.


http://s3.picofile.com/file/8194229634/spic53.jpg


بعد از 36 ساعت زندانی شماره ی ۸۶۱۲ شروع به کارهای جنون امیز کرد، جیغ و داد می زد و فحش می داد، تیم تحقیقاتی اول فکر کردند این زندانی داره فیلم بازی می کنه، اما بعد فهمیدند اینطور نیست و این زندانی واقعا به هم ریخته، برای همین اونو مرخص کردند.

زندانبانها به زندانی ها می گفتند هویت شما یک عدده و اونا رو وادار می کردند، مدام شماره شونو تکرار کنند و اگه کسی شماره شو اشتباه می گفت، بهش کلاغ پر و بشین و پاشو و شنا می دادند.

اوضاع بهداشتی زندان بد شد، چون زندانبانها به زندانی ها اجازه نمی دادند دستشویی برن و نمی ذاشتند شبها سطلهای زباله یا مدفوع رو خالی کنند و برای اینکه بیشتر تنبیه شون کنند، تشکهای زندانی های شورشی رو گرفتند و اونا رو مجبور کردند لخت و برهنه روی زمین سیمانی بخوابند.

با ادامه ی آزمایش بعضی از زندانبانها خشن تر و بی رحم تر شدند و یک سوم اونها تمایلات سادیسمی (دیگر آزاری) از خودشون نشون دادند، حتی بعضیهاشون زندانی ها رو وادار کردند که کاسه ی توالت رو با دست بشورند. اکثر زندانبان ها از اینکه قراره آزمایش بعد از چند روز متوقف بشه، ناراحت بودند .

هم زندانی ها و هم زندانبانها کاملا در نقش خودشون فرو رفته بودند و واقعا فکر می کردند زندانی و زندانبانند.

زندانبان‌ها سه دسته بودند. دسته ی اول، سختگیر ولی باانصاف بودند و مقررات زندان رو رعایت می‌کردند. دسته دوم، "آدم‌های خوبی" بودند که کمی به زندانی‌ها لطف می‌کردند و هرگز زندانی‌ها رو مجازات نمی‌کردند. و بالاخره، حدود یک سوم از زندانبان‌ها خصمانه، خودسر و در اختراع شیوه‌های تحقیر زندانی‌ها خلاق بودند. این زندانبان‌ها به نظر می‌رسید که کاملا از قدرتی که در دست داشتند لذت می‌بردند، جالب اینکه هیچ یک از تست‌‌های سنجش‌‌ شخصیت که پیش از شروع آزمایش روی اونها انجام شده بود، این رفتار رو پیش‌بینی نکرده بود.

زیمباردو به دو دلیل تصمیم گرفت آزمایش رو در روز ششم متوقف کنه:

- حال بعضی از زندانی ها خراب بود، بیشتر زندانی ها حاضر بودند از حقوق روزی 15 دلار چشم پوشی کنند مشروط به اینکه آزادشون کنند.

- کریستینا ماسلاک -نامزد زیمباردو- که اخیرا از استانفورد درجه دکترا دریافت کرده بود و به منظور انجام مصاحبه با زندانبان‌ها و زندانیان به اونجا دعوت شده بود، به شدت به وضعیت وحشتناک زندان و زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی اعتراض کرد.

زیمباردو و تیمش خیلی زودتر از اینکه فکر می کردند آزمایش به موقعیت تبدیل شد و شرایط به طرز اعجاب آوری شبیه زندانهای واقعی شد. آزمایش زندان استانفورد ثابت کرد خود موقعیت (موقعیت زندان) می تونه باعث بشه رفتار انسانهای عادی خراب بشه و در یک کانال دیگه بیفته.

در سال 1992 یک فیلم مستند با حضور زیمباردو ساخته شد، در این فیلم با افراد تحت آزمون مصاحبه شد و تصاویر واقعی آزمایش نشون داده شد.

در سال 2001 از روی کتاب جعبه ی سیاه که زیمباردو در رابطه با این آزمایش نوشته بود، فیلم دیگه ای ساخته شد و در سال 2010 از روی فیلم اول فیلم دیگه ای ساخته شد.


انتقادهایی بر آزمایش زندان استانفورد:

- این آزمایش چون از استانداردهای اخلاقی وضع شده برای آزمایش‌های روان‌شناسی پیروی نمی‌کنه، قابل تکرار نیست.

- به گفته ی خود زیمباردو این آزمایش به خاطر بروز مشکلات اخلاقی باید زودتر خاتمه می یافت.

- شرکت کنندگان همگی از بین مردان سفیدپوست و از طبقه متوسط انتخاب شده بودند، در نتیجه نمی شه نتایج این آزمایش رو به جوامع وسیع تر تعمیم داد.

- با اینکه پژوهشگران تمام تلاششون رو کرده بودند که محیط ، شبیه زندان باشه اما شبیه سازی کامل امکان پذیر نیست.


با وجود این انتقادها، آزمایش زندان استانفورد به عنوان یک مطالعه و پژوهش مهم همچنان مطرح است. 
این مطالعه بعد از گزارش‌هایی که در مورد سوء رفتار با زندانیان زندان ابوغریب در عراق منتشر شد، دوباره نظرها رو به خود جلب کرده. بسیاری از افراد، از جمله خود زیمباردو، عقیده دارند که سوء رفتار در زندان ابوغریب، یک نمونه ی دنیای واقعی از نتایج مشاهده شده در آزمایش زندان استانفورد است.


نتیجه گیری:

هر کدوم از ما احتمال داره در جایی مرئوس و تحت امر باشیم و در جای دیگه رئیس و بالا دست. مثلا یک کارمند در اداره باید اوامر رئیس رو اجرا کنه اما در خونه، به فرزندانش دستور می ده. هر چه قدرت ما بیشتر باشه امکان اینکه مصداق زندانبانهای زندان استانفورد باشیم بیشتره.

آزمایش زندان استانفورد به همه ی ما نهیب می زنه که حواسمون باشه وقتی در موقعیت قدرت قرار می گیریم از اصول انسانی دور نشیم.


منبع : برای نوشتن این مقاله از اینجا و اینجا و اینجا استفاده کردم .


پی نوشت :

- در این وبلاگ می تونید جزئیات این پژوهش، عکسها و فیلمهای واقعی و بخشهایی از فیلمهای ساخته شده از روی این تحقیق رو بخونید و ببینید . البته برای باز شدن این وبلاگ، باید سوار بر آقا فیلی بشید.

- خیلی سعی کردم این مقاله طولانی نشه، اما شد ...ببخشید.

- فرا رسیدن ماه ضیافت الهی بر شما دوستان عزیز مبارک. آرزو می کنم در طی این یک ماه سرحال تر و خوش اخلاق تر از ماههای قبل باشیم و برکات این ماه شامل حالمون بشه. التماس دعا ...

خشونت افسار گسیخته

بسم الله الرحمن الرحیم

جلوی پل ورودی به پارکینگ آپارتمان ده واحدی ما، یک ماشین پارک کرده بود، یکی از همسایه ها با خانواده اش به هنگام خروج از پارکینگ با این مانع برخورد کرده و چون با بوق زدن و پرس وجو عاقبت نمی تواند صاحب ماشین را پیدا کند، عصبانی شده و با قفل فرمان، شیشه ی جلوی ماشینی را که سد معبر کرده بود را می شکند و چندین ضربه هم به کاپوت آن ماشین می زند و ماشین خودش را به پارکینگ برگردانده و با تاکسی یا آژانس به محلی که می خواستند بروند، رفته و در بازگشت با شکایت صاحب ماشین مواجه می شود و در کلانتری بازداشت می شود و بعد از سپردن وثیقه و چندین روز رفت و آمد به دادگاه و کلانتری، خسارت شکستن شیشه ی ماشین و وارد کردن زیان را تمام و کمال می پردازد تا رضایت می گیرد.


صاحب یک مغازه ی بقالی کارت شارژی فروخته بود و خریدار دوهزار تومان داده بود و وعده کرده بود دویست تومان باقی مانده را از ماشینش بیاورد، اما سوار شده بود و در حین حرکت بود که فروشنده از پشت سر او را دزد خطاب کرده و به او فحش داده بود. صاحب ماشین هم که با خانواده اش بود با اعصابی ناراحت پیاده شده و شیشه ی ویترین صاحب مغازه را شکسته بود و با هم کتک کاری مفصلی هم کرده بودند. اگر وساطت نمی کردیم کارشان به پلیس و دادگاه می کشید. بیچاره صاحب بقالی دویست تومان را که نگرفت هیچ، باید خسارت شکستن شیشه ی ویترین مغازه اش را هم از جیبش می پرداخت.


شیر یکی از کولرهای مربوط به یکی از همسایه های ساختمان ما مدام توسط همسایه و یا همسایه های دیگر بسته می شد و او هم هربار با داد و فریاد و فحش و فضیحت و نفرین و تهدید به عمل متقابل، می رفت و شیر را باز می کرد. آخر الامر معلوم شد شلنگ کولرش سوراخ است و آخر شب که فشار آب زیاد می شود آب به شدت به بیرون فوران می کند! اما اگر علت بستن شیر کولر او بر خودش معلوم نمی شد، معلوم نیست در انتقامجویی چه نقشه هایی بر سر داشته که می خواسته عملی کند.


مسافر طی یک اشتباه و یا به عمد، کرایه ی راننده ی تاکسی را که هفتصد تومان می شد با سه سکه پرداخت کرده بود که یکی از سکه ها به جای صد تومان، پنج تومانی بوده و راننده هم که گویا این اتفاق برای چندمین بار برایش تکرار شده بود و اینکار را عمدی می دانست، سکه ی پنج تومانی را به طرف مسافر پرتاب کرد و متعاقبش فحاشی کرده و گلاویز شدند و کتک کاری کردند.


یکی از بچه محل ها که با هم سلام و علیک داریم از اهالی و کسبه ی محل، سراغ صاحب ماشینی را می گرفت که مقابل خانه ی او پارک کرده بود، کسی صاحب ماشین را نمی شناخت. او مجبور بود تاکسی خود را بر خلاف معمول، جای دیگری پارک کند. با همه وعده کرد که اگر صاحب این ماشین تا غروب نیاید و ماشینش را نبرد، دو آینه بغل این ماشین را خرد و خاکشیر کند. صاحب ماشین نیامد و او هم وعده ی از قبل داده شده اش را عملی کرد.


نزاع و درگیری خیابانی

دو جوان راننده بر سر نحوه ی رانندگی، با هم کل انداخته و ابتدا با سرعت به تعقیب و گریز هم پرداختند و دست آخر با هم تصادف کردند و به جای زنگ زدن به پلیس راهنمایی و رانندگی، به دوستان خود زنگ زدند و کارشان به نزاع دسته جمعی دو گروه از دوستان، از هر دو طرف و چوب کشی و چاقو کشی ختم شد. چندین پلیس به محل اعزام شدند و تعدادی بازداشت شدند.


آرایشگری با مغازه ی زیرپله ای که سابقه شرارت و زندان داشت با چند تن از اوباش محله ای پایین تر دعوا کرده بود و آنها هم با پوشاندن سر و صورت خود با قمه و قداره آمدند و شیشه ی مغازه اش را شکستند و در جستجوی او که متواری شده بود رفتند سراغ مغازه ی بزرگ سوپری که کنار آرایشگاه قرار داشت و وقتی با اعتراض صاحب مغازه روبرو شدند، با قمه و قداره ترازویش را شکستند و مغازه اش را به هم ریختند. حتا به کیوسک تلفن سر چهار راه هم رحم نکردند و شیشه هایش را خرد کردند. چندین روز پلیس در رفت و آمد و تهیه ی گزارش و پیدا کردن عوامل ناامنی بود. بگذریم از آرایشگر که خود راسا در پی حل پرونده برآمد و دور از چشم قانون و پلیس، نزاع و درگیری برای چند هفته ادامه داشت!


می شد این نوشته را با ذکر مثالهای بیشتری همچنان ادامه داد و حتما شما هم مواردی را سراغ دارید که به این مطلب اضافه کنید. مقصر هر مثال و دلیل و بهانه ی هر درگیری مهم نیست، گمانه زنی هایی می توان کرد. اما دلیل بروز این پرخاشگری، آن هم در این سطح گسترده مطرح است، که اهم آن را، گذار از جامعه ی سنتی به مدرن، افزایش در شکاف فاحش فاصله ی طبقاتی و وجود فساد اقتصادی و تورم، گرانی، بیکاری - ناکارآمدی پلیس و محاکم، در رسیدگی سریع و صحیح به پرونده ها برشمرده اند.+

نتیجه اینکه خشونتی که وجود دارد و روز به روز نیز بر دامنه ی آن افزوده می شود، اگر بیش از این، نهادینه و فراگیر شده و گسترش پیدا کند، عواقب بدفرجامی را بر جامعه ی ما تحمیل خواهد کرد. این خشونت امنیت را نشانه گرفته، که نیاز اساسی یک جامعه است و بالقوه می تواند آنرا بطور کلی از میان برده و جامعه را با هرج و مرج روبرو سازد و تاسف آور اینکه نشانه ای دال بر بررسی راههایی برای مهار و درمان خشونت و زدودن پرخاشگری در جامعه، از سوی هیچیک از ادارات مسئول و نهادهای ذیربط و متولیان امر، نمود عینی و ملموس ندارد، شاید بتوان با آسیب شناسی و کار کارشناسی از سوی جامعه شناسان و روانشناسان اجتماعی و اتخاذ تدابیری عملی و کاربردی، جلوی وقوع اتفاقات مشابه با هر کدام از این مثالها را گرفته و راههای ایجاد ناامنی را به کلی بست.

باغی که سوخت

نمی دونم تابحال اسم روستای خاوه از توابع ورامین راشنیده اید یا نه . علی رغم نزدیکی نسبی اش به پایتخت محل خوش آب و هواییست . مخصوصاً برای شهرنشین هایی که کمتر فرصت گشت وگذار های خارج از شلوغی شهررا پیدا می کنند گویی بهشت کوچکی که درهمین نزدیکیست .
صبح زود به ملاقات یکی از اساتید رشته کشاورزی می رویم که از مدتی قبل برای امروز قرارگذاشته ایم
. متاسفانه آدرس دقیقی دردست نداریم . تنها گفته اند . ورامین – خاوه – زمین مهندس رشید و در جواب سوال ما که پرسیدیم این زمین کجای خاوه است ؟ پاسخ دادند ازهرکس بپرسید نشانتان خواهد داد . باتوجه به نابلدی راه ، مدت زیادی در راه بودیم تا بالاخره وارد جاده منتهی به خاوه شدیم . جاده ای بسیار زیبا که چشمان هر بیننده ای را مسحور خود می کند و دلت می خواهد مقصد را فراموش کرده در کناری از این جاده برلب نهر آب بنشینی و ساعت ها به شاهکار نقاش طبیعت بنگری و کرشمه دستش بستایی .
     

افسوس که وعده دیداری در پیش است و منتظری چشم در راهمان نشسته است .  مدتی به پیش می رویم و باخود می اندیشیم که این شناخت همه کس اززمین مهندس رشید بی شک ، گمانی اغراق آمیز بوده است . اما جالب این بود که دراین جاده
دلفریب . احدی نبود تا اندیشه خویش را بیازماییم . بالاخره پس از عبور از چند پیچ جاده ابوالبشری را یافتیم و تصورخویش آزمودیم . در کمال تعجب شنیدیم که آدرس دقیقی را بیان کرد . البته بجهت طولانی بودن مسیر ما نمی توانستیم همه آدرس را بخاطربسپاریم اما او نیز در خاتمه گفت نگران نباشید در مسیر از هرکس بپرسید زمین مهندس رشید ؟ نشانتان خواهد داد .


پس راه را ادامه دادیم و هرازگاه که کسی را در کنارجاده می یافتیم می گفتیم مهندس رشید ! و بلافاصله ادامه آدرس را می شنیدیم . تا به جایی رسیدیم که چون آدرس پرسیدیم گفتند . شما هم اکنون در زمین مهندس رشید هستید !  گفتیم آخر اینجاکه جاده است ؟ گفتند این جاده بخشی از زمین مهندس بوده که برای سهولت اهالی خاوه در اختیار جاده سازی قرارداده است تا دسترسی به زمین ها و آبادی های آنطرف روستا ساده تر شود . خلاصه مدتی در زمین مهندس گشتیم که سر و ته آن معلوم نبود . به گمانم به صدها هکتار می رسید . تا بالاخره به مدد موبایل او را یافتیم و با استقبالی گرم پذیرایمان شد .
هدف ِدیدارما با او یافتن پاسخ سوالاتی درخصوص کاشت و برداشت نوعی محصول در منطقه ای خاص بود اما بادیدن اوضاع زمین سوالات اصلی را فراموش کرده از علت وضعیت فعلی زمین پرسیدیم و چنین شد که  گویی نمک بر زخم او پاشیده باشیم . سر درد دلش بازشد . درحالیکه قسمتهای مختلف زمینش را نشانمان می داد از قصه آن برایمان گفت و چه سرگذشت سوزناکی و چه افسوس جگر سوزی که تا مغز استخوان هر بیننده ای رسوخ می کند .
آنچه ما دیدیدم بسختی در باورمان می گنجید . زمینی بسیار فراخ که با مدیریتی بی نظیر تفکیک شد و در هر قسمت نوعی گیاه پرورش یافته بود از زعفران و اسفناج بگیرید تا گردو و پسته و انار و زرد آلو و گلابی و گیلاس . از کاهو و تربچه و سیب زمینی و دیگر سبزی های خوردنی و گندم و جو و شبدر بگیرید تا سیب و نارنج وپرتقال و انواع گل ها از زنبق و مریم تا رز و گلایل و .... .  دردیگر سو مرغداری کوچکی بود و در گوشه و کنار زمین کندوهای عسل بچشم می خورد .
     
(این کندو خود ماجرایی دارد نه درخور این حوصله
گذاشته ایم اگر پشت پرده را روکردند تعریف کنیم)
  
 گویی که به واقع پای در بهشت برین نهاده باشی . تنها جوی های شیرو عسل و شراب کم بود وساقیان رقصنده کوثر . اما اکنون ملک جنت در کنارمان ایستاده اشک حسرت می فشاند .
آنچه گفتم نه آنی بود که ما دیدیم . آنی بود که با آنچه می دیدیم در خاطرمان نقش می بست . چیزی که چشمان ما را می آزرد و آه از نهادمان برآورده بود بقایای آن بهشت برین بود که امروز تنها کویری خشک با تنه های پوسیده و خشکیده از آنهمه درخت و گل و بوته بجای مانده بود .


(بوته های اطراف خارنیستند روزی درخت انار کوتاه بوده اند وهنوزهم انارهای خشکیده درمیانشان هست)
   
ماشین ها و ادوات کشاورزی در گوشه و کنار زمین رهاشده زیر باران و آفتاب از کار افتاده بودند و مرغداری خالی از سکنه بود . گویی که از اینجا * گله فیلی گذر کرده است  !
و اما داستان زمین چنین بود :
درحوالی سال 1345 دولت لایحه ای را به تصویب می رساند که امکاناتی فراخور هر رشته دراختیار نفرات اول رشته های مهندسی دانشگاه قرارداده شود تا فارغ التحصیلان این رشته ها بتوانند دانش خود را در عمل بکار بندند و به بهره وری برسانند وموجب شکوفایی صنعت کشور شوند . در راستای اجرایی شدن این مصوبه . این زمین برای مدت ده سال دراختیار مهندس رشید ِتازه فارغ التحصیل شده قرار داده می شود به شرط آنکه درپایان ده سال اگر زمین بایر به بهره وری رسیده باشد سند آن به نام ایشان بخورد و درغیر اینصورت همچنان متعلق به منابع طبیعی  بماند . ایشان با عشق و علاقه ای که به رشته کشاورزی داشته شروع به آباد کردن زمین می کند البته لازم بذکر است که این زمین دارای یک چاه کم عمق ودو چاه عمیق بوده که برای آنها مجوزهای لازم نیز دراختیار ایشان قرارداده شده بوده . چراکه در منطقه خاوه با توجه به کمبود آب ، حفر چاه تنها با مجوز سازمانهای مربوطه امکانپذیراست . ایشان در زمین مذکور چنان فعالیتی می کند که بعد از دو سال بعنوان کشاورز نمونه در کل منطقه ورامین مورد تشویق قرارمی گیرد و با توجه به نشر دانش خود موجب رشد و شکوفایی منطقه خاوه شده و موقعیت های شغلی بسیاری را برای اهالی آن نواحی بوجود می آورد ضمن اینکه با ترویج روشهای نوین کشاورزی و اصلاح نباتات ، آن منطقه را متحول و پیشرفته می کند بصورتی که خیلی زود در کل منطقه خاوه شناخته شده و مورد احترام بسیار همه اهالی قرارمی گیرد . تا اینکه چندسال قبل عده ای * متعرض وی می شوند وبر مالکیت زمینش خدشه وارد می کنند ودرگیر ماجراهای احقاق حق در دادگستری می شود تا بالاخره می تواند به اثبات رساند که این زمین به واسطه مصوبه دولت در اختیار وی بوده و به نام وی شده است و دست چندین * نفر و سازمان ِاز راه رسیده ای را که چشم طمع به این زمین دوخته بودند از زمینش کوتاه می کند . اما چندی نمی گذردکه محکومین این دادخواست دست به اقدام ناجوانمردانه ای می زنند و شبانه چاه های زمین را با سنگ پر می کنند و با توسل به ماده و تبصره هایی اینبار مجوز چاه هارا زیر سوال می برند و مجدداً اورا درگیر کشمکش های قضایی می کنند . اینبار هکتارها زمین در عطش بی آبی می سوزد و درختان و گیاهان وحیوانات روز به روز از بی آبی تلف می شوند . و باتوجه به سرعت پیشرفت پرونده ها در سیستم دادگستری ما  تکلیف زمین ، خودبه خود روشن می شود . پرونده قضایی پرکنندگان چاه ها همچنان در دادگستری درجریان است ولیکن مهندس مرغ هارا فروخت و سگهارا به روستاییان بخشید و آنهمه از روستاییان که در زمین کار می کردند بی کارشدند و آنچه از گیاه و نبات در زمین بودسوخت و خشکید و مرد و حال مردی مانده خسته و افسرده در اتاقکی میان هکتارها زمین بی آب وعلف با خاطره ای از آبادانی . چندی پس از پرکردن چاههای زمین ِمهندس با فاصله کمی ، دوازده حلقه چاه عمیق در زمینی متعلق به * فرد تازه واردی  حفرمی کنند که بشدت با اعتراض مهندس مواجه می شود اما هیچیک از ارگان های ذیربط ترتیب اثری نمی دهند و کار به جایی می رسد که ایشان باتوجه به اینکه چهره شناخته شده ای در زمینه کشاورزی در جهان هستند و چندین بار برای اجرای طرح های ارائه شده توسط ایشان از سوی سازمان ملل برای ایران وام هایی درنظر گرفته شده است . شکایتی به سازمان های بین المللی تنظیم می کند مبنی بر غیر اصولی بودن حفراین تعداد چاه در آن منطقه که منجر به بی آبی مساحت زیادی از زمین های اطراف منطقه خواهد شد و نهایتاً منجر به نابودی کشاورزی در کل منطقه می شود . (مستقل از اینکه این حفاری ها درست زمانیست که چاههای دارای مجوز ایشان را پر کرده اند و هکتارهازمین را خشکانده اند ) اما متاسفانه بجای هرگونه حمایت دولتی به استناد فتوایی ایشان را دستگیر می کنند آنهم به جرم اینکه مشکلات داخلی را در مجالس جهانی مطرح کرده است !

(یکی از گلخانه های خشک شده)

و پس از آزادی یک بار نیز مورد سوء قصد قرارمی گیرد علاوه براینکه  عواملی نیز مرتب در حال آزارو اذیت ودزدی از زمین وی جهت بستوه آوردنش هستند تا زمین را رها کرده زمینخواران به شادی نشینند .
(مردی که به روزگار لبخند می زند)

محل گزارش : چند کیومتری روستای خاوه از توابع ورامین 
زمان گزارش : زمستان 1393
گــزارشگران : عمران ریاحی با همکاری مصطفی ستاریان

پستو نوشت :
دربیان این گزارش هیچگونه قصدی برای مقایسه کشورعزیزمان با دیگر کشورها نبوده ونیست یحتمل در همه نظام های حکومتی عواملی هستند تا بدون در نظر گرفتن سرمایه های ملی و منافع میهنی از چند روز قدرت بدست آمده برای خود واطرافیانشان نهایت سؤ استفاده را بکنند. آسمان همه جای زمین همین رنگ است . به کودکانمان بیاموزیم که منافع ملی را بر منافع شخصی ترجیح دهند تا کشوری آباد و آزاد داشته باشیم .
* جهت رعایت توصیه های ایمنی اصلاحاتی در بعضی قسمتها اعمال شده است .