همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی
همساده ها

همساده ها

وبلاگ گروهی

پوست هندوانه

سلام

 

کم پیش آمده هندوانه قاچ کرده باشم و خورده باشم و با دیدن پوست هندوانه یاد عموبزرگه نیافتاده باشم.

خانه کودکی‌مان حاشیه شهر محسوب می‌شد. در همسایگی عموبزرگه (عموی ارجمندبابا). چهارتا خانه ویلایی همشکل که معمارش یکی بود و هرخانه رو پس از اتمام گچبری‌های فراوانش داغ داغ می‌فروخت. عموبزرگه به ارجمندبابا خبر داد چه نشستی بیا که خانه کناری رو بفروش گذاشتند. زود وامی جور کن و بخر این منزل نوساز استخواندار را (مهندسی سازطور)... همین طور هم شد با وام بانک رفاه کارگران، صاحب آن خانه شدیم.

...

آن سالها ارجمندبابا هندوانه خربزه را چندتایی می‌خرید. یهو می‌دیدی با یک گونی وارد خانه می‌شد که دو سه تا هندوانه و سه چهارتا خربزه درونش بید.

پس از خوردن هر قاچ خربزه یا قاشق کش کردن پوست هندوانه، می‌دویدم سمت خانه عموبزرگه تا پوست هندوانه رو بدهم به گوسفندها.

درب خانه‌ها باز بود و فقط با یک بند دستگیره در، مهار می‌شد. عمو بزرگه دو تا گوسفند داشت که پروار می‌کرد و می‌فروخت.


انتهای خیابان پس از کوچه‌های موازی محله، باغ‌تَره بود. زمین‌های کشاورزی که سبزیجات و گندم و ... می‌کاشتند. صبح و بعدازظهر عموبزرگه دو گوسفندش رو همان حوالی می‌برد به چَـرا

چهارده سال بعد درست پس از اتمام اقساط وام، آن خانه رو فروختیم و عموبزرگه چندی بعدش فوت کرد. البته قبلتر طویله گوسفندها تبدیل شده بود به انباری گوشه حیاط.

کم پیش آمده، هندوانه بخورم و با دیدن پوستش یادش نکنم. کَبلایی1حیدر،پیرمرد کم حرفی بود. روحش شاد.


 

 

1: مخفف کربلایی

نظرات 3 + ارسال نظر
علی امین زاده دوشنبه 27 شهریور 1396 ساعت 20:15 http://www.veryveryinteresting.com

قبلاً آره. ته مانده ی غذاها نصیب حیوانات خانگی می شد.

ملیحه دوشنبه 12 تیر 1396 ساعت 20:42


خدا بیامرزدشان
موفق باشید

دادو یکشنبه 4 تیر 1396 ساعت 10:04

سلام
خدا بیامرزدشان ...
گاهی آدمها با خاطرات خوبی که از چیزها و رفتارهای کوچک تشکیل شده است تا مدتها در یادها و نقل و قولها ماندگار یم شوند ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد