آقای فاطمی به علت گرفتاری شغلی، اعلام کرده اند، نمی توانند امروز و در نوبت خود بنویسند. بهمین جهت از مقالات رسیده استفاده می کنیم تا مخاطبان، با تعطیلی همساده ها مواجه نشوند. متنی که ملاحظه می فرمایید را مریم خانم از وبلاگ راز نهان فرستاده اند:
رویگری: تو گذر اول بازار، دو تا مغازه بود که ظروف مسی رو سفید
می کردند. مادرم
خدا بیامرز نزدیک عید، ظروف مسی قرمز شده رو می داد به رویگر یا سفیدگر و
یکی دو روز بعد ظرفهای سفید شده رو تحویل می گرفت! عیدِ ما با ظروف مسی
سفید شده، زیباتر می شد، انگار ظرفها هم مثل خودمون، نونوار شده بودند.
مسگری:
یک عالمه مغازه ی مسگری تو گذر دوم بازار بود، صدای برخورد چکش ها روی ظروف
مسی آزاردهنده بود: تَق تَق تَ تَق تَق! حتما این سر و صدای گوشخراش، مسگرها رو هم اذیت می کرد!
نَدّافی: می دونید به کی می گن نداف؟ نداف یعنی پنبه زن. شاید شما هم پنبه زن ها رو با اون کمون های حلاجی شون دیده باشید. یادتونه کمونهاشون چه صدای قشنگی می داد؟ کار و کاسبی پنبه زنها نزدیک عید سکه بود، متکاهایی که تا قبل از این حسابی تخت شده بودند، بعد از اینکه پنبه شون زده می شد، دوباره استوانه ای می شدند و رویه ی ساتن شون تنگ یا اندازه می شد! تشک ها هم دیگه قلمبه سلمبه نبودند.
بنام او که هستی نمادی از عظمت اوست
در روزگاران گذشته که سرگرمی ها و دلخوش کنک های امروزی نبوده و تموم همتِ مردم در بهار و تابستون تامین نان زمستونِ شون بوده وتمومِ زمستون را در سرمای کشنده ی اتاق های سرد، به امید تموم شدن سرما پیرزن و رسیدن بهارمی گذروندند،
بعد از خونه تکونی آخرای اسفند و چهارشنبه سوری های بدونِ ترقه و تلفات و پختن نون شیرینی ِشب عید و سبزه و سمنو جور کردن
وبازم بعد از دید وبازدید های اولِ صبح نوروز ،یکی از سرگرمی های ملت ،کوسه برنشین و میر نوروزی بوده...
یعنی داستان خیلی قبل تر از این بوده که به فکر جلال آل احمد بیادو از میرنوروزی و کوسه برنشین ونهضت حروفیه وِقران نحس و ...مقدمه ای بچیند برای نقدی از حکومت و نفرتی که از حکام داشته و در این بین صوفیه و تصوف را هم با نیش گزنده طنزش تا حدودی بنوازد:
جانم برای شما بگوید آداب و اعتقادهای این قلندر ها از این قرار بود که مرکز عالم خلقت را "نقطه " می دانستند و همه ی تکلیف های شرعی را از دوش مردم برداشته بودند و میان خودشان به رمز و کنایه حرف می زدند و حروف ابجد را مشکل گشا تر از هر طلسمی می دانستند و بجای "بسم الله "می گفتند " استعین بنفسی"...
و خیال می کردند اسم اعظم را گیر آورده اند و دفتر دستک های مذهبی شان پربود از نقطه و حرف تک تک مثل ف و صاد و دال و همین جور برای هر حرفی ،نقطه ای معنایی قائل بودند و...
اما خلاصه اعتقادشان این بود بجای پرستیدن خدایی که در آسمان هاست و احتیاجی به نماز و روزه آدم های مافنگی ندارد و همه ِ دعاها و ثناها ،بشر خاکی را بپرستیم .تا شاید ازاین راه یک خرده بیشتر بهش رسیده باشیم و احتیاجاتش را یک کمی بیشتر برآورده باشیم و از این جور حرف هایی که اگر عاقبت به کفرهم کشیده نشده باشد دستکم وسیله تکفیر شده و باعث خون ریزی فراوان از قضای کردگار در ان شهر و ولایت هم همین جور ها شده بود یعنی ملاها و آخوندها قلندرها را تکفیر کرده بودند و ازمسجدها بیرونشان کرده بودند.
یعنی داستان آنقدر ها سابقه داشته که خواجه شیراز برایش بیتی به یاد گار بگذارد :
سخن در پرده می گویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
...واما میر نوروزی و انتخاب قضا قورتکی یکی از بین مردم ،و باز اونجور که جلال روایت میکند انتخاب چوپان خیک برسر کشیده ای به وزارت اعظم، بی اختیار مرا به یاد انتخابات ها می اندازد .
با این تفاوت که چوپان داستان نون والقلم وقتی سر سفره دربار چیزخورش می کنند و بوی الرحمن اش بلند میشه چیزی از مال دنیا –که نه از بیت المال –برای خود برنداشته و باز به قول جلال :
آقا چوپان وزیر شده ی ما سورو ساتشان را بریده بود و گفته بود به رسم ده "هرکس کاشت باید درو کند "
و با این رویه وقتی مرد بچه هایش برگشتند به روستای آبا اجدادیشان و با فروش میراث نیاکان به زندگی معمولی شان ادامه دادند.
اما داستان در این دیار دور باطلی است -که بین بگم بگم ها ،از اختلاس های کوه یخ مانندی که قله کوچکی از آن در اقیانوس سرد و یخ زده می بینیم-ما ملت مبهوت و افسون شده مانده ایم
که رهایی از این دور کی و چگونه است .؟!!
سلام
شکوفه می زند دلم
بی گویش و کوشش
نه زمانی
نه مکانی
نه شنودی
نه شهودی
به بار می نشیند
" در اوج معنا"
عین و شین و قاف
به یادگار در این گنبد دوار
به تکرار
...
و